فاشیسم یک نظریه سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامهٔ ملیگراست که نخست بار بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۵ در ایتالیا و به وسیله موسولینی رهبری شد.فاشیسم را میتوان به چشم نیروی سومی نگاه کرد که میان سرمایه داری و کمونیسم قرار گرفته است.
فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری است که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخشهای جامعه در جامعه حاکم میشود. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد.
فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعه نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شکست کلی متحدین در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیقی چندان بدست نیاوردند. در قارههای دیگر نیز رژیمهایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند، مانند پرونیسم در آرژانتین به رهبری خوان پرون (۱۸۹۵-۱۹۷۴) که در ۱۹۴۵-۱۹۵۰ دیکتاتور آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی داشت، از جمله اینکه سیاست خارجی تجاوزگرانه نداشت.
مفهوم فاشیسم
واژه فاشیسم برگرفته از فاشیس (به لاتین: Fasces) به معنی تبرپوش است. در روم باستان محافظان همراه حکمگذاران تبرپوش را بهعنوان نشان اختیار از دولت مرکزی حمل مینمودند و تبرپوش عبارت بود از تعدادی چوب که به دور یک تبر فلزی نوارپیچ شده بود.
مورخان، دانشمندان علوم سیاسی و دیگر پژوهشگران مدتهاست که در مورد ماهیت دقیق فاشیسم به بحث پرداختهاند. هر دید از فاشیسم متمایز از دیگری است و بسیاری از تعاریف یا بیش از حد گسترده و یا بسیار محدود عنوان شده است.
از نظر گونهای دانش سیاسی و طبق برخی دیدگاهها، هدف فاشیسم حفظ نظام دیکتاتوری است در هنگامی که حکومت به شیوههای متعارف امکانپذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادیهای دموکراتیک را در کشور از بین میبرد و سیاست خود را معمولاً در لفافهای از تئوریها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی، نژادی، ایدئولوژیک یا مذهبی میپوشاند.
فاشیسم در مرحلهای از مبارزه شدید طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی پدید میگردد که بورژوازی دیگر قادر نیست سلطه خود را از طریق پارلمانی حفظ کند و لذا به استبداد و ترور، سرکوب خونین جنبش کارگری و هر جنبش دموکراتیک دیگر و نیز به عوام فریبیهای گزافه گویانه متوسل میشود. فاشیسم سیاست داخلی خود را به ممنوع کردن سندیکاها و سایر سازمانهای مترقی الغا آزادیهای دموکراتیک و نظامی کردن دستگاه دولتی و همه حیات اجتماعی کشور مبتنی میسازد. فاشیسم برای اجرای این مقاصد از دسته جات ضربتی نظیر اس اسها در آلمان هیتلری و پیراهن سیاهان در ایتالیای موسولینی استفاده میکنند. نژادپرستی و شوونیسم تئوریهای نظیر آن حربههای اساسی ایدئولوژیک فاشیسم را تشکیل میدهند.
اصول فاشیسم
۱) عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
۲) مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی
۳) مخالفت با لیبرالیسم
۴) تبعیت زندگی همهٔ گروهها از دولت (توتالیتر بودن)
۵) تقدس پیشوا تا سرحد امکان
۶) مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی مینامند)
۷) اعتقاد شدید به قهرمانپرستی
۸) تبلیغ روح رزمجویی
۹) نظام تکحزبی
سرگذشت فاشیسم
پس از جنگ جهانی اول، ایتالیا مانند دیگر کشورهای اروپایی درگیر مشکلات اجتماعی و اقتصادی بود. اعتصابات، شورشها و تصرف اراضی به وسیله روستاییان در نواحی کشاورزی از مسایل مبتلا به این کشور به شمار میرفتند.
طبقات متوسط مانند طبقات مشابه در کشورهای سرمایهداری از بلشویسم هراسان بودند. در کشوری که شکل حکومت آن دموکراتیک بود، ولی برخلاف بریتانیا از سنت سیاسی مقتدر برای حمایت از دموکراسی برخوردار نبود، همهٔ این مسائل لاینحل مانده و اغتشاش و هرج و مرج را تشدید میکرد.
در چنین زمینهای از اضطراب و اغتشاش، محبوبیت حزب فاشیست موسولینی رو به افزایش نهاد. فاشیسم اعلام کرد که ایتالیا را از بلشویسم نجات میدهد، و قول داد که شوکت و افتخار امپراتوری روم باستان را به کشوری که روحیه و انتظامش را از دست داده، باز خواهد گرداند.
فاشیسم همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطنپرست و روستاییان گرسنه. فاشیستها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه میپوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد میزدند که همه چیز به همه کس عرضه میکرد: شغل، سعادت و افتخار ملی.
استدلال سیاسی آنها تروریسم و جنگهای خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود که جلوی آنها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در ۱۹۲۲ در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.
دولت برخی فعالیتهای عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح حبشه (که امروز اتیوپی نامیده میشود) در سال ۳۶ - ۱۹۳۵، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر میرسید زیرا نظم را در کشور بینظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید میکردند، از این نظر که توانستهاست «قطار را به موقع به حرکت در آورد».
موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفهاست سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیهاش را با شعارهایی چون «کشور، وجدان و اراده عمومی بشریت است» پر کرد. از شعارهای مشهور دیگرش: «همیشه حق با موسولینی است»، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید!»
سایر دیکتاتورهای دهه ۱۹۳۰ روشهای سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیمهای مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقی (و حتی خود ایتالیای فاشیست) در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند.
نقدهای وارد بر فاشیسم
فاشیسم پس از شکست نیروهای دول محور در جنگ جهانی دوم به طور گسترده در فرهنگ عامه مورد انتقاد محکوم شده است.
کوششهای حکومتهای فاشیستی برای کاهش بیکاری، دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی است. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت. ولی وعدههای آنها چندان عملی نشد زیرا رژیمهای آنها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت میکردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند.
طولی نکشید که میلیونها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آنهایی که علیه او حرف میزدند به اردوگاههای کار اجباری نازی اعزام میشدند تا به یهودیها، کولیها، همجنس گراها و سایر به گفته وی «طفیلیهای بشر» ملحق شوند.
به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که میگفت: «جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است» پشتیبانی کردند. راهحل نهایی او برای مسئلهٔ یهود، میلیونها یهودی را به کام مرگ فرستاد.
پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسیهای لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.
به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولتها، برای مثال در دیکتاتوری نظامی «سرهنگان» یونان از «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبهای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم میخورد. برخی از گروههای سیاسی در غرب مثل جبهه ملی بریتانیا، بازتابدهندهٔ نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند.